او خواهد آمد......

دیرگاهی ست در ظلمت بی فردای این روزگار زمین در انتظار است تا کسی بیاید که کس باشد و تا مردمان با

نگاهی در او کس را از ناکس بازشناسند.

امروز که آدمیان صداقت را به زیر آوار فراموشی ها از یاد برده اند؛ حالا که خاک از خون سرخ عدالت گلگون

است؛ زمین در حسرت یک مرد میسوزد.

حالا که سپیدی ها همه در سیاهی دلهای آدمیان رنگ باخته اند؛ دیدگان زمین در انتظار اندکی-حتی- سپیدی

چون پلک خیس سپیده دم بارانی ست.

راه درازیست از اینجا تا صداقت و زمین در انتظار است تا مردی بیاید از جنس آسمان تا با قدوم نازنینش جسورانه

شقاوت را؛ خیانت را از هستی پاک کند. تا شب دریده شود و دیدگان آدمیان طلوعی از جنس عدالت را به

نظاره بنشینند.

راه دشواری نیست از اینجا تا مصیبت و دستان سرد آدمیان گرمای دستانی را به یاری می خواند تا در مرداب

بی رحمی دنیا امیدبخش رهایی باشد.

علی که از جنس آسمان بود به برق یک شمشیر به آسمان رفت . علی به ستوه آمده از آدمیانی از جنس

شقاوت و قساوت به برق یک شمشیر از عمق وجود فریاد برآورد که : فزت و رب الکعبه

و از آن روز که عدالت همراه علی به آسمان رفت, زمین و زمان در انتظار وجود پر وجودی ست تا برخیزد,

شمشیر برگیرد و جهانی را روشنی بخشد

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.